از عشق کشیدم دست جانی دراین تن هست جسمی که برباد است مانده در این بن بست آه فریاد من خوابید نوری به من تابید آرامشم برخاست جانی به لبها دید دردا. دردا جهان درد است با ما چه ها کردست او می برد از یاد دل داده ای در دست درشب به من پیوست دردی که جان بگسست هرگز مپرس از من. از دل چه ها وارست؟ آواره برگردیم . با خودچه ها کردیم وقتی که بیداریم در خواب پردردیم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت