دست من می چرخی ومی چرخی وآخر تهی فکر من می ی ومی ی وآخر تویی در نگاهی می خرامی جان به لب می آری و روز مارا اینچنین آخر به شب می آری و ماکه در دامان تو پرورده ایم این جان پاک جسم مارا می بری آخر به زیر پای خاک شاید این دیوانگی باشد که با جامی تهی مست نابت میشوم هرچند باکامی تهی جام ما سویی به تنهایی مبرآرام نیست خلوت دیوانگان جایی برای نام نیست
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت